جدول جو
جدول جو

معنی روده بند - جستجوی لغت در جدول جو

روده بند
(دَ / دِ بَ)
ماساری قا. (لغات فرهنگستان). حاویه. رجوع به ماساری قا و روده شود
لغت نامه دهخدا
روده بند
بند طویل صفاتی است که روده باریک را بجدار شکم وصل میکند غشائی است چین دار و ارتفاع چین ها از خط اتصال به جدار شکم بطرز جدار روده زیاد میشود به طوری که در خط اتصال 15 الی 18 سانتی متر است در صورتی که خط اتصال روده باریک معادل طول روده یعنی 5، 6 متر است. ماساریقا بند روده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شده بند
تصویر شده بند
خبرنگار، وقایع نگار، تاریخ نویس، شده نگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوچه بند
تصویر کوچه بند
در، سد یا بندی که در سر کوچه می ساختند، برای مثال سیلاب را ملاحظه از کوچه بند نیست / زنهار پیش دیدۀ من آستین مگیر (صائب - لغت نامه - کوچه بند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه بند
تصویر راه بند
راهدار و باج گیر، دزد راهزن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
بندی که پیش رودی بندندتا آب آن بر اراضی اطراف نشیند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
که رخنه را ببندد. که درز و شکاف را بگیرد. بمجاز، آنکه نقص و عیب و فساد را دور کند:
گفت کای رخنه بند راه گشای
دولتت بر مراد راهنمای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
بنا بنوشتۀ نزهه القلوب از دیه های ناحیۀ رودقات از نواحی هفت گانه تبریز است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 79)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ پَوَ)
واقعه نویس را گویند. (برهان). شده وند. پدیده نویس. آینده نویس. نوپدیدنویس. (یادداشت مؤلف). وقایعنگار و بیننده و ناظر و استوار و امین که هرچه شده وگذشته و دیده نوشته به پادشاه برساند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رودی است در جنوب ایران که از رودهای مهم حوضۀخلیج فارس محسوب می گردد. دارای دو شعبه مهم است: یکی از کوههای برفی واقع در شمال غربی شیراز سرچشمه گرفته موسوم به ’قراقاچ’ و دیگری از کوه بزپار جاری شده در ’پسی رودک’ به آن متصل می گردد و رودهای دیگر مانند شوررود و غیره به آن ملحق شده در شمال زیارت وارد دریا می شود. شعبه اصلی این رود یعنی قراقاچ دارای پیچ و خم زیاد و آبشارهای متعددی است که از کوههای ساحلی گذشته در موقع ذوب برفها رسوب زیاد با خود به دریا می برد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 74 و 79)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ بَ)
دهی از دهستان طارم بالای بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنۀ آن 342 تن. آب آنجا از رود خانه چال. محصول عمده آن غلات و پنبه و فندق و صنایع دستی زنان گلیم و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ زَ دَ / دِ)
که راه بندد. کسی یا چیزی که راه را مسدود کند. (فرهنگ نظام). سرراه گیرنده. مانععبورشونده:
سگ من گرگ راه بند من است
بلکه قصاب گوسفند من است.
نظامی (از رشیدی).
، راهزن. (ارمغان آصفی) (شعوری ج 2 ورق 4). کنایه از راهزن. (رشیدی) (بهار عجم). دزد و راهزن. (ناظم الاطباء) (برهان). راهزن که بتازیش قاطع طریق نامند. (شرفنامۀ منیری). راهدار. رهزن. شنگ. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ میرزا ابراهیم). شنگول. (فرهنگ میرزا ابراهیم). سالوک. (شرفنامۀ منیری) ، راهدار و نگاهبان راه. (ناظم الاطباء). راهدار. (برهان) ، باجگیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِبَ)
صف بندی. طبقه بندی. ترتیب کردن به رده. (یادداشت مؤلف) ، درجه بندی. طبقه بندی. موجودات زنده بشکل افراد جداگانه ای بر روی سطح زمین زندگانی می نمایند که تحقیق و تفحص در احوال یک یک آنها جداگانه امری غیرمقدور میباشد و از همین نظر از ازمنۀ بسیار قدیم نظردانشمندان بر آن جلب گردیده که موجوداتی را که تا حدی به یکدیگر شباهت دارند بشکل دستجات کوچک یا بزرگی جمع کرده اسم مشترکی برای آنها وضع نمایند و این عمل را رده بندی یا تاکزونومی گویند. (از جانورشناسی عمومی تألیف فاطمی ص 68)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ کَ)
دهی است از دهستان ثلاث بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع در 6500 گزی شمال باختری کنگان و 1000 گزی شوسۀ سابق بوشهر به لنگه. جلگه و گرمسیر مرطوب و مالاریایی است و سکنۀ آن 90 تن است. آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دُ شُ دِ بَ)
وقایعنویس سلطنت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ وَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان واقع در 18هزارگزی شمال کوزران و یک هزارگزی راه فرعی سنجابی به جوانرود. دشت و سردسیر است. سکنۀ آن 80 تن است که مذهب تسنن دارند و به لهجۀ کردی تکلم می کنند. آب آن از چاه و قنات تأمین میشود. محصولش غلات، حبوب، صیفی و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ بَ)
آلتی که بر دهان حیوان چون اسب و خر و گاو و گوساله وگوسفند و سگ و امثال آن بندند تا زیان بکشت نرسانندیا نگزند یا آواز نکنند و یا بیش از حد پستان مادر نمکند. پوزبند. بتفوزبند. دهن بند. کمام: تو باک مدار که ما آن چنانکه بستان ترا سبز کردیم همه چرندگان را پوزه بند بربستیم. (از نامۀ سنائی بعمرخیام). فدام، بتفوزبند گاوان. (منتهی الارب) ، لویشه. و لبیشه
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
فالگو. فالگیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
کوچه ای که به هر دو سر آن دروازه بنا کرده باشند که به وقت اندیشۀ آفتی آنها را بند نمایند. (غیاث). بند کردن سر کوچه. (آنندراج). سد و بند سر کوچه. (فرهنگ فارسی معین) :
سیلاب را ملاحظه از کوچه بند نیست
زنهار پیش دیدۀ من آستین مگیر.
صائب (از آنندراج).
، نشان و علامت حد کوچه ها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام آبی است. (معجم البلدان) (معجم متن اللغه) (منتهی الارب). و آن را هبابید نیز گویند. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه). این کلمه را به اعتبار آبهای اطرافش به ’هبابید’ جمع بندند. (معجم البلدان). رجوع به هبابید شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رصد بند
تصویر رصد بند
آنکه رصد را بندد منجم راصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روده بر
تصویر روده بر
از خنده روده بر شدن، بسیار خندیدن: (نزدیک بود از خنده روده بر شود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شده بند
تصویر شده بند
وقایع نویس وقایع نگار
فرهنگ لغت هوشیار
سد و بند سر کوچه: سیلاب را ملاحظه از کوچه بند نیست زنهار پیش دیده من آستین مگیر، (صائب)، نشان و علامت حد کوچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تسمه های بهم پیوسته مشبک که دهان چار پایان مانند استر خر گاو و سگ را بدان بندند تا گاز نگیرند و بره و بزغاله را بدان بندند تا دیگر از پستان مادر شیر نمکند پوزه بند دهان بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رده بندی
تصویر رده بندی
طبقه بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شده بند
تصویر شده بند
((شُ دَ یا دِ. بَ))
تاریخ نویس، مورخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رده بندی
تصویر رده بندی
((رَ دِ بَ))
طبقه بندی
فرهنگ فارسی معین
تقسیم بندی، طبقه بندی، گروه بندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برقع، حجاب، روبند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوزه بند
فرهنگ گویش مازندرانی